دردهای دلم
یادتان هست که پروین میسرود
روزی گذشت پادشهی ازگذرگهی
امروزماراندیم شاهی از مللی
یادتان هست کودکی کنجکاو این چیست برسرش؛ چوماه تابناک
امروز تاجهارا لگد مال کردیم در خیال دخترکی
یادتان هست که پیرزن گفت اشک دیده من و خون دل شماست
امروز اشک پیرزن از دل و دیده چه هاست
یادتان هست که گفتند مارا به چوب شبانی فریفته اند
امروز مطالبگری و نقد آزاد طلبیده اند
یادتان هست که فردوسی پاکزاد که رحمت بر ان تربت پاک باد
پندار میداد میازار موری که دانه کش است
امروز لگد مال گشته رویایی که دل خوش است
یادتان هست که می گفت که جان دارد و جان شیرین خوش است
امروز جان شیرین بهر آزادی یاران ناخوش است
یادتان هست که سعدی می گفت بنی آدم اعضای یک پیکرند
عجب!که فروش کلیه راه درآمد خرج و خان بی منتند
یادتان هست که می گفت چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضو ها را نباشد قرار
کنون گشته جنگ برسرجاه و جلال؛
دعا کندهمی زپا بیفتد یار پر قرار
یادتان هست که گفت از منت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
کنون گشته بی غم مدیر مدبر؛ انسانیت آمده با میز و مکبر
یادتان هست که سعدی می گفت برو فرزند هنر باش نه فرزند پدر که هنر زنده کند نام پدر
آری امروز هنر ژن گشته ؛ آقازاده به بالا ره گشته و کنون این ژن خوب حکم همان نام پدر می گشته
امروز شعرها همه رپ گشته بی وزن و قافیه نثر گشته
امروز هنرفقط مدرک است تا چشم کار کند مدیران همه دکتر گشته
مطبی نیست بهر طبابت دوستانم همه از نو صاحب حکم وجلالی
وامصیبت هر اداره نوزده مدیر و بیست معاون کار گشته
برگرفته از کتاب نگاه مهربانی ص97
فاطمه پوراکرمی
- ۹۷/۰۴/۱۷